فریاد

ساخت وبلاگ

غروب از جلوی خانه‌ای رد شدیم که توش غوغا بود. مادر فریاد میزد و دو تا دختربچه با شدیدترین شکل ترس و استیصال، گریه می‌کردند ... دخترک بغلم بود.‌چسبید بهم. به بازوم‌چنگ انداخت. چرخید سمت صدا. ترسیده بود.‌ از صدای فریاد.‌و بیشتر از صدای گریهء دختربچهء کوچیک‌تر ... زیرلب می‌گفت نی‌نی ... با یک آهی در صدا ...

تا بوده، از‌غصه خوردنِ پیش از موعد ترسیدم. از زود بزرگ شدم. چنگ امشبِ دخترک به بازوم و ترسش، من رو از ترسهای قابل پیش‌بینی و غيرمنتظره‌ء فردا و فرداها ترسوند. از مهربونی دلش و نگرانیش برای نی‌نی ... از اون بغل محکم که می‌دونم اگر اون طفل گریان در معرض دیدش بود، پافشاری می‌کرد جای من نثار اون دختربچهء گریان کنه ...

به قول هشتگ‌های روی استوری‌های اینستا ... #لاحول_ولاقوة_الا_بالله_العلي_العظيم ...

hot page...
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0arameshe-toofani8 بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 12:38